دلم گرفته

ساخت وبلاگ
سلام.باورم نمیشه 1سال از ننوشتنم تو خونه ی دلتنگی ام گذشته سال 1400سال پرکاری بود .همش کلاس آنلاین دورکاری و....تا مهرماه 2روز در هفته دورکاری داشتم و عالی بود مهر رفتیم شمال و فرداش دورکاری ها حذف شد البته شرکت ما حذفش کرد و ساعت کاری ها رو هم تا16:30 کرد و بدتر ازینکه 1سال و نیم همش دورکار بودی و حالا بخوای بری سر کار اونم چی هر روز .ولی واقعا از مهرتا همین دم دمای اخر سال پر کار بودیم.دومین سالگرد خواهری هم برگزارشد و باور کردیم که دیگه نیست و نخواهد بود فقط خاطراتش و عزیزانی که به یادگار گذاشته خودشو بیشتر در نظرمون میاره مخصوصا که پسرش از نظر شباهت چهره که دلم میخواد بجای خواهرم بوسش کنم بغلش کنم.ولی نمیزاره امسال هم بچه ها انلاین بودندو حسابی بهشون خوش گذشته.از 14 فروردین 1401 باید حضوری میرفتن که مدرسه ی دخترم اجبار نکرده.چقدر بزرگ شده و رفتارش تغییر کرده دوران بلوغ و شور نوجوونی وهزار مساله ی دیگه .شوهری هم از آبان 1400 دیگه نرفت مغازه و تحویل داد همش میگفت دیگه کششندارم با مردم سرو کله بزنم .خونه ست و داره کارهای مربوط به ثبت اختراعش رو انجام میده تا حدودی هم موفق بوده ولی فروش محصولش کمه.منم نگرانم تو اسفند صاحب خونه گفته بود450م بدید رهن بشینید وگرنه بلند شید و من خیلی ذهنم درگیره .اخه50 پیش دادیم 400از کجا بیاریم.تو سالی که گذشت شوهری چشمش رو که آب مروارید آورده بود عمل کرد .نکته ی جالب و پر رنگ 1400 فقط همینا بود و بسیار پرکاری من .ولی احساس لذت بیشتر وآرامش بیشتری دارم .هر لحظه که از سنم میگذره بیشتر دوست دارم باخودم باشم و چهارچوب زندگیمو حفظ کنم و به قول معروف از دایره ی امنی که ساختم نمیخوام خارج بشم.سعی میکنم بازم بنویسم چون اینطوری خالی میشم.دغدغه ی ذهنی رو دلم گرفته...
ما را در سایت دلم گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arezohayerangi بازدید : 85 تاريخ : سه شنبه 21 تير 1401 ساعت: 2:13

سلام .بالاخره از خونه ای که تقریبا 4سالی نشسته بودیم و کلی خاطرات خوب و حس خوب و همین طور بدترین خاطره ی عمرم رو توش شنیدم(مرگ خواهرم)اسباب کشی کردیم و رفتیم 5تا کوچه بالاتر از اون نشستیم اینجا نسبت به خونه ی قبلی بزرگتر و 2خوابه ست قشنگ وسایلم جا شده عیب بزرگش اشپزخونه شه که خیلی کم کابینت خورده و من فقط دم دستی گذاشتم .اسباب کشی که فقط خودمون وسایل جمع کردیم و متاسفانه چقدر وسایلمون با این جمع کردن شوهری همه شکست.21 اردیبهشت اسباب کشی کردیم کارگر اسباب کشی و نگهبان ساختمان سر اسانسور دعوا کردن و نگهبان چاقو کشید وکار به پلیس کشید و چقدر روز بدی بود .دختری از مدرسه اومد و حس خوبی از خونه ی جدید نگرفت .مدل داخل خونه سبک قدیمیه و خب جای قبلی بروزتر بود اما بازم شکر خدا که همینم پیدا کردیم .اصلا با این گرونی مگه میتونیم خونه پیدا کنیم؟پدرشوهری شب قبلش اومد و مادرشوهری نیومده بود شستم خبردارشده بود یه اتفاقی افتاده اما چی شده رو نگفت.بالخره همون روز مامان و خواهری ها اومدن و وسایل سرجاشون قرار گرفت خواهرشوهری هم ناهار درست کرده بودخلاصه تا11و نیم شب همه وسایل سرجاشون قرار گرفتن وفردا ش هم مامان اینا باز اومدنو یخچال و تمیز کردن و غذا درست کرده بود و پدرشوهری تا ناهارشو خورد رفت بالخره 5شنبه جمع و جور شد .تو این بین دختری سرما خورده بود وحالش خوب نبود ولی دکتر همنبردمش.باربری از ما9میلیون گرفت که شوهری شک شده بود و تا الانی که دارم مینویسم رفته شکایت و اونا هم مجوز نداشتندو فاکتور مهرو امضایی به ما ندادن.هنوز بعد 10 روز خونه جا نیفتاده هنوز جارو و دستمال تمیز کشیده نشده تازه بعد 10 روز شوهری دیشب رفت گوشت و مرغ و برنج گرفت تا فریز پر باشه این چند وقت از غذاهای بی کیفیت و گرون بیر دلم گرفته...
ما را در سایت دلم گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arezohayerangi بازدید : 83 تاريخ : سه شنبه 21 تير 1401 ساعت: 2:13

سلام .اومدم عزممو جزم کنم امسال بنویسم .اوضاع خونه همون طور که گفتم تو پست قبل همون طوره.هنوز کارگر نگرفتیم خونه رو یه دست بکشه.ولی خودم تمیز میکنم.بازم طبق روال قبل شبها 1ساعت پیاده وری رو تو حیاط خونه دارم قبلا آهنگ گوش میدادم ولی الان دیگه پادکست گوش میدم و چقدر خوبه البته مدتها قبل گوش میدادم ولی گذاشته بودمش کنار اما دوباره شروع کردم.گوش میدم و کارهامو میکنم هم کار پیش میره هم سرم گرمه .چی بگم از ساختمون جدید که سرایداره عوضیش پدرمونو درآورده اون از چاقو کشی موقع اسباب کشی این از چند وقت پیش که آشغالایی که صبح گذاشته بودم تو سطل مجتمع که پاره کرده بود جلوی آسانسورکه شوهری با من دعوا و دادو بیداد کردکه اون قبلا تذکر داده بود تو چرا دوباره گذاشتی ومنم بهش گفتم گه میخوره برا ما تعیین تکلیف میگه خلاصه 10روزه که من و شوهری بخاطر این عوضی سرسنگین هستیم و دعوای بدی هم کردیم.شبها هم که من میرم پیاده روی میاد میشینه و سیگار میکشه بد دیوثه و من هم دنبال اینم که پاچشو بگیرم و عقده ی تموم ادم ها رو سرش درارم ولی از بعدش میترسم .آسانسور مجتمع دایم خرابه و ماهم طبقه5و کلا سختمونه به مدیر ساختمون هم زنگ میزنیم جواب تل نمیده.روزای کسل کننده ای رو میگذرونم از شووهری بدم میاد بی احساس .الانم که دیگه کم اسنپ میره ئو بقول معروف علاف و بیکاره.سختمه قبول کنید تحمل این شرایط برا من سخته.شبا با دختری تا ساعت4 صبح بیدارن و میوه وخوراکی میخورن و از اون ور تا ساعت2 خوابیدن .اصلا ساعت خوردو خوراک و استراحتشون با منه کارمند یکی نیست من 11میخوابم و ازون طرفم 5ونیم بیدارم که برم سرکار.بعدازظهر ها که کسل هستم وبیشتر خودمو سرگرم کار و غذا درست کردن میکنم تو بالکن خونمون که1در1متره میشینم و به بیرون نگاه دلم گرفته...
ما را در سایت دلم گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arezohayerangi بازدید : 90 تاريخ : سه شنبه 21 تير 1401 ساعت: 2:13